ابری
در حوالی چشمان ات
چقدر آسمان ابری ست.
پلک که می زنی
آشفته می شود دریا...
چتر های سیاه
سارقینِ آفتاب اند
در سایه روشن سُرمه دان ها
چقدر شوم می خوانند
جغد ها در خرابه ها..
پشتِ گمنامی خورشید.
عقرب ها در کویر
دُمِ ِ سیاه شان را علم کرده اند
اینجا سنگ قبر ها هم
افسردگی دارند
کلاغ ها جارچیان دل مردگی باغ.
پُشت ِ گمنامی خورشید
چقدر تنهایی تل انبار کرده اند
پیغامی اگر داری
به دست باد بسپار
که دلش باردار
باران است ،و
در حوالی آسمان چشمان من
پرسه می زند
امشب.
چقدر آسمان ابری ست.
پلک که می زنی
آشفته می شود دریا...
چتر های سیاه
سارقینِ آفتاب اند
در سایه روشن سُرمه دان ها
چقدر شوم می خوانند
جغد ها در خرابه ها..
پشتِ گمنامی خورشید.
عقرب ها در کویر
دُمِ ِ سیاه شان را علم کرده اند
اینجا سنگ قبر ها هم
افسردگی دارند
کلاغ ها جارچیان دل مردگی باغ.
پُشت ِ گمنامی خورشید
چقدر تنهایی تل انبار کرده اند
پیغامی اگر داری
به دست باد بسپار
که دلش باردار
باران است ،و
در حوالی آسمان چشمان من
پرسه می زند
امشب.
+ نوشته شده در شنبه یکم مهر ۱۳۹۱ ساعت 9:49 توسط علیرضا
|
وبلاگ اختصاصی علیرضاکریمی